کلام بندگیمراجع و علما

آیت الله شب زنده دار درباره حضرت آیت‌الله شیخ ابوالحسن حدائق

آیت الله شب زنده دار درباره حضرت آیت‌الله شیخ ابوالحسن حدائق(آیت الله حاج شیخ ابوالحسن حدائق متوفای ربیع الاول ۱۳۸۸ (۱۳۴۹ش.) و مدفون در جوار بقعه حضرت شاهچراغ شیراز.) که از استادان وی در شیراز بود و روحانیان بزرگوار شیراز به مقامات معنوی او اعتراف داشتند، چنین یاد می‌کند:
«در همان اوائل طلبگی نخستین بار اسم و وصف مرحوم آیت‌الله حدائق (قدس سره) استاد گرانقدرم را از استاد عزیزتر از جانم مرحوم آیت‌الله حق شناس (رض) شنیدم. فرمود: آیت‌الله محلاتی در کوچه آقای، آقا شیخ ابوالحسن (حدائق) را ملاقات می‌کند، در حالی که محاسن ایشان از آب وضوتر بوده، آقای محلاتی برای تبرک تری محاسن آقای حدائق را می‌گیرد و به صورت خود می‌مالد و باز شنیدم گاهی که حضرت آیت‌الله محلاتی برای نماز جماعت صبح ایشان در مسجد علمدار (شیراز) شرکت می‌فرمود، آن روز را بر این توفیق اظهار شادمانی می‌کرد.
از آن وقت دیگر دل من پر می‌زد که کی باشد من هم خدمتشان برسم که لطف خفی الهی شامل شد هم از درس ایشان بحمدالله بهره بردم و هم شرکت در نماز جماعت ایشان که در بقعه مدرسه منصوریه با کمال خشوع و خضوع انجام می‌دادند، نصیبم شد و هم از مواعظ دلپذیر او که معمولا از نهج البلاغه بود و با لحن مخصوص که همان وقت بیش از همه خود او تحت تاثیر کلمات مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه‌السّلام قرار می‌گرفت، بیان می‌فرمود، مستفیض می‌شدیم و همین الان نوای ملکوتی او که از نهج البلاغه راجع به فنای سریع دنیا تذکر می‌داد، در گوشم طنین انداز است. گاهی او را در حرم مطهر حضرت احمد بن موسی (شاه چراغ) دیده‌ام که کنار ضریح ایستاده بودند و طوری زیارت می‌خواند و توسل می‌جست که گویا آن حضرت را می‌بیند و مطالب خود را عرضه می‌کرد.
با آنکه آن زمان چند درس از صبح تا ظهر می‌فرمود، ولی زیارت عاشورای ایشان با صد لعن و صد سلام در هر روز ترک نمی‌شد…
اتاقی در مدرسه داشتند که مطالعات درسشان را معمولا شبها بعد از نماز آنجا انجام می‌دادند و گویا هر شب بعد از مطالعه برای زیارت حضرت شاه چراغ علیه‌السّلام چون فاصله زیادی با مدرسه نداشت، مشرف می‌شدند.»

به خاطرم می‌رسد که یک وقت فرمود: هر بار موفق شده‌ام کتاب حج شرح لمعه را درس بگویم، بعدا به حج مشرف شده‌ام.
شنیدم که مرحوم شهید آیت‌الله دستغیب و جمعی دیگر تشییع جنازه ایشان را با پای برهنه انجام داده‌اند. مرحوم آیت‌الله حدائق به صلواتی به تعبیر خودشان ملهم شده بودند که آن را در مجالس مؤمنین می‌خواندند و جمله‌های آن شبیه جمله‌های توحیدی ماه شریف ذیحجه است. مثلا اللهم صل علی محمد و آل محمد عدد احرف القرآن… عدد کلمات القرآن…. . خود ایشان در ارتباط با برکات این صلوات می‌فرمود: یک بار از طریق کویت با جمعی به حج نیابتی مشرف شدیم که چند مشکل برایمان پیش آمد.
یک: اصل پولی که به من داده بودند، هنوز به کویت نرسیده بودیم، تمام شد.
دوم: آن سال گذرنامه برای حج نمی‌دادند.
سوم: جمع زیادی از حجاج به آنجا آمده بودند و کسانی که در راه به ما می‌رسیدند می‌گفتند: در اثر کثرت جمعیت جا برای تازه واردها نیست مگر کنار خیابان‌ها بمانید.

آقای حدائق فرمود: من با رفقا به این صلوات متوسل شدیم و رسم بر این بود که هر جمله‌ای که می‌خواندم همه رفقایمان صلوات می‌فرستادند تا اینکه وارد دروازه کویت شدیم. در همان بدو ورود خانمی از خانه اش بیرون آمد و جلو راننده دست بلند کرد و به راننده گفت: حجاج را بیاور منزل ما. راننده به طرف مسافران رو کرد و گفت: این خانم دعوت می‌کند که به منزل او وارد شویم، قبول کنیم؟ همه پذیرفتند. آنجا منزل وسیعی بود همه به آنجا رفتیم و مشکل اول حل شد. طولی نکشید شوهر آن زن آمد و وقتی از ورود ما با خانه اش باخبر شد، از خانواده اش تشکر کرد که حاجی‌های محترم را جا داده است. همه سرگردان بودند که کار گذرنامه به کجا می‌کشد و نکند به حج نرسیم. باز همان توسل به صلوات را ادامه دادیم تا اینکه خبر رسید که به تمام حجاج گذرنامه می‌دهند. مشکل دوم هم حل شد. دو برادر دیگر که در کاروان دیگری از شیراز بودند و با ما آشنا بودند و خبر از توسل ما داشتند، آمدند نزد من و گفتند: خواب دیدیم که حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام شما را در آغوش گرفته و فرمودند: فرزندم کارت را درست کردیم. وقتی که این عنایت و لطف حضرت امیر علیه‌السّلام مخصوصا با ذکر کلمه فرزندم را می‌گفت، کمال بهجت و سرور بر ایشان دست می‌داد. سرانجام آن دو برادر عرض می‌کنند چون کار همه به برکت توسل شما حل شد. شما حق ندارید از کویت که خارج می‌شویم تا برگشتن به شیراز یک شاهی پول خرج کنید و آنها نمی‌دانستند که من اصلا پولی ندارم، ولی فرمودند: نه تنها این دو برادر متکفل تمام مخارج من شدند، بلکه مثل دو خدمتگزار کارهای مختلف مرا انجام می‌دادند…. مشکل سوم هم به این آسانی حل شد….
ایشان در سجده آخر نماز غالب اوقات با حالت تضرع می‌خواندند: یا خفی الالطاف. نجنا برحمتک مما نحذر و نخاف
گاهی که کسی زبان به مدح ایشان می‌گشود، این جمله از امیر مؤمنان علیه‌السّلام را می‌خواند:
انی اعلم بنفسی من غیری و ربی اعلم بی من نفسی من به خود از غیر داناترم و پروردگارم به من از خودم داناتر است.
ایشان به اینکه دائما با وضو باشد، مقید بود و می‌فرمود:
«سابقا که با قافله از اصطهبانات به شیرازمی آمدم، دزدها قافله را زدند و اموال را بردند. بعد از رفتن آنها صاحبان مال جمع شدند ببینند چه مانده و چه برده‌اند. وقتی رسیدگی کردیم، دیدم از اثاث من هیچ برده نشده است. این از برکت آن است که من مقیدم همشیه با طهارت باشم و همان وقت هم با وضو بودم.»

مرحوم آیت‌الله آقای حاج شیخ غلامحسین شرعی از مرحوم آقای حاج محمدحسین احسن، منشی مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی وقت ملاقات گرفت و به من فرمود:
«در خدمت آیت‌الله حدائق برای دیدار با آیت‌الله بروجردی باشید. موقع عصر بود. رفتیم و آقای احسن راهنمایی کردند و شرفیاب شدیم. از طرز برخورد بسیار احترام آمیز معلوم بود که مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی از مقام معنوی مرحوم آیت‌الله حدائق مطلع هستند. آن زمان برای آیت‌الله بروجردی بلند شدن برای احترام به اشخاص بسیار مشکل بود، ولی همین که مرحوم آقای حدائق وارد اتاق شد، ایشان آماده احترام شدند و هر چه مرحوم آقای حدائق استدعا کردند، نپذیرفتند و با کمک مرحوم آقای سید محمد حسن، آیت‌الله زاده معظمشان و آقای احسن که زیر بازوی آقا را گرفتند، بلند شدند و چون معمولا در اطاق خصوصیشان عمامه معمولی سر نمی‌گذاشتند و مقداری پارچه مشکی به دور سرشان بود و نیز بدون عبا بودند، دستور داد عمامه و عبا آوردند و پوشید. پس از تعارفات و احوالپرسی، پرسیدند شما با صاحب حدائق نسبت دارید؟ که جواب دادند نسبتی نداریم. دوباره به هنگام مرخص شدن از خدمتشان باز با همان زحمت و کمک آقایان مذکور احترام فرمودند و برخاستند. بعدا هم مبلغی وجه محترمانه به وسیله آقای احسن به نام آقای حدائق به منزل اینجانب فرستادند.»
«در آن ایامی که تازه سعادت تلمذ و شاگردی ایشان نصیبم شده بود، در همان اطاقی که درس می‌دادند، فرمود: بر شماها واجب عینی است که طلبه باشید و ادامه تحصیل بدهید…»
«مکرر می‌دیدم که در بقعه مدرسه منصوریه بعد از نماز که مامومین همه می‌رفتند، ایشان با کمال خضوع مدتی در سجده بود و با صدای بلند با خدای خود مناجات می‌کردند.»
«هر وقت به شیراز می‌رفتم، برای دست بوسی در منزل یا در مدرسه منصوریه شرفیاب خدمتشان می‌شدم و همیشه با اصرار می‌فرمودند حیا و میتام را فراموش نکنید و بحمد الله هر روز او را یاد می‌کنم.»
«در یکی از مسافرتهای ایشان به قم که هوا سرد بود و عبایی که همراه داشتند نازک بود و من عبای زمستانی همراه داشتم، آن عبا را به ایشان تقدیم کردم و عبای ایشان را برداشتم. البته بعدا ایشان ظاهرا عبا خریدند و عبای مرا برگردانیدند و آن عبای دیگر را هم نگرفتند که آن عبا را برای تبرک نگاه داشته‌ام، چون عبادتهای بسیار و زیارتهایی با این عبا انجام داده‌اند، ولی خیلی کهنه و مندرس شده و قبلا برای بعضی از نمازهایم می‌پوشیدم و به خانواده‌ام سفارش کرده‌ام که لااقل قطعه‌ای از آن را در کفنم بگذارند….»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 + 5 =

دکمه بازگشت به بالا